چهارده

چهارده

♦ به نام خدا"
♦ برای دسترسی سریع تر به قسمت مورد نطر میتوانید از منوی بالا استفاده کنید
♦ لطفا با نظرات خود ما را در جهت رشد وبلاگ راهنمایی کنید
♦ یک صلوات هدیه به آقا امام زمان

آخرین نظرات
  • ۲۶ فروردين ۹۵، ۱۴:۲۸ - علی
    عالی
  • ۲۶ فروردين ۹۵، ۱۴:۲۶ - علیطهماسبی
    عالی
  • ۴ آذر ۹۳، ۱۷:۵۹ - perspolis
    6

۲۰ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

شنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۱:۵۵ ق.ظ

هدف او خدا نبود

در روایات آمده که شخصى از بنى اسرائیل بیشتر وقتها همراه حضرت موسى (علیه السلام) بود، و احکام فقه و مسائل تورات را از ایشان فرا مى گرفت و به دیگران مى رساند و تبلیغ دین مى کرد.

مدتى گذشت و حضرت موسى او را ندید، روزى جبرئیل نزد موسى بود که ناگاه میمونى از پیش ایشان گذشت ، جبرئیل گفت : آیا او را شناختى ؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۳ ، ۰۱:۵۵
سعید قاسمی
شنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۱:۵۰ ق.ظ

آفتاب و مهتاب

 پیرى ، از مریدان خود پرسید: هیچ کارى و اثرى از شما سر زده است که سودى براى دیگرى داشته باشد؟ یکى گفت : من امیر بودم . گدایى به در خانه من آمد. چیزى خواست . من جامه خود و انگشتر ملوکانه به او دادم و او را بر تخت شاهى نشاندم و خود به حلقه درویشان پیوستم .
دیگرى گفت :

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۳ ، ۰۱:۵۰
سعید قاسمی
شنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۱:۴۴ ق.ظ

همان کس

کافرى ، غلامى مسلمان داشت . غلام به دین و آیین خود سخت پایبند بود و کافر، او را منعى نمى کرد . روزى سحرگاه ، غلام را گفت : طاس و اسباب حمام را برگیر تا برویم . در راه به مسجدى رسیدند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۳ ، ۰۱:۴۴
سعید قاسمی
پنجشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۳، ۰۲:۵۰ ق.ظ

مرغ در دهان آن مرد آب ریخت

مى نویسند سلطانى بر سر سفره خود نشسته غذا مى خورد، مرغى از هوا آمد و میان سفره نشست و آن مرغ بریان کرده که جلو سلطان گذارده بودند برداشت و رفت، سلطان متغیر شد، با ارکان و لشکرش سوار شدند که آن مرغ را صید و شکار کنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۳ ، ۰۲:۵۰
سعید قاسمی
پنجشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۳، ۰۲:۲۶ ق.ظ

مادر براى دنیا نفى ولد کرد

در زمان عمر پسرى ادعا کرد من فرزند این زن هستم و زن انکار کرد و گفت: من او را نمی‏شناسم تا اینکه این پسر و این زن با چهار برادر آن پسر و چهل شاهد نزد عمر آمدند زن اظهار کرد اى خلیفه این پسر من نیست، زیرا چند سال است شوهر من از دنیا رفته و شوهرى ندارم تا فرزندى از او داشته باشم و این پسر از من نیست و قصد دارد مرا بین اقوام رسوا کند، عمر به پسر گفت: تو چه می‏گویى؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ فروردين ۹۳ ، ۰۲:۲۶
سعید قاسمی