چهارده

چهارده

♦ به نام خدا"
♦ برای دسترسی سریع تر به قسمت مورد نطر میتوانید از منوی بالا استفاده کنید
♦ لطفا با نظرات خود ما را در جهت رشد وبلاگ راهنمایی کنید
♦ یک صلوات هدیه به آقا امام زمان

آخرین نظرات
  • ۲۶ فروردين ۹۵، ۱۴:۲۸ - علی
    عالی
  • ۲۶ فروردين ۹۵، ۱۴:۲۶ - علیطهماسبی
    عالی
  • ۴ آذر ۹۳، ۱۷:۵۹ - perspolis
    6

۴ مطلب با موضوع «اخلاق» ثبت شده است

دوشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۳، ۰۸:۲۶ ب.ظ

فقط هشت دقیقه!

به نام الله ...

روی تصویر کلیک کنید

shohada

لحظه ای تامل ...!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۳ ، ۲۰:۲۶
سعید قاسمی
شنبه, ۱ آذر ۱۳۹۳، ۰۸:۴۷ ب.ظ

برای موعظه یه کلمه کافیست!

آیت الله بهجت: برای موعظه یک کلمه کافی است و آن، توجه به این است که خداوند در همه حال، شما را می بیند"

بر روی تصویر کلیک کنید!

بهجت

سلامتی آقا امام زمان صلوات

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۳ ، ۲۰:۴۷
سعید قاسمی
شنبه, ۱ آذر ۱۳۹۳، ۰۸:۴۶ ب.ظ

خاطره ای از یک دانشجو!

به نام خدا

سرِ کلاس، بحث این بود که چرا برخی از پسرهایی که هر روز بایک دختری ارتباط دارند،
دنبال دختری که تا به حال با هیچ پسری ارتباط نداشته برای ازدواج می گردند! اصلاً برایمان
قابل هضم نبود که چنین پسرهایی دنبال این طور دخترها برای زندگی شان باشند!

این وسط استادمان خاطره ای از خودش تعریف کرد.
ایشان تعریف میکردند من در فلان دانشگاه، مشاور دانشجوها بودم. روزی دختری که قبلاً هم با
او کلاس داشتم وارد اتاقم شد. سر و وضع مناسبی از لحاظ حجاب نداشت. سرِ کلاس هم که
بودیم مدام حرف های دیگران را به تمسخر میگرفت و با پسرها بحث میکرد و بگو بخند داشت.
دختر شوخی بود و در عین حال، ظاهر شادی داشت.
سلام کرد و گفت: حاج آقا من میخواستم در مورد مسأله ای با شما صحبت کنم؛ اجازه هست؟

گفتم بفرمایید و شروع کرد به تعریف کردن:
«راستش حاج آقا توی کلاس، من خاطرِ یه پسر رو میخوام، ولی اصلاً روم نمیشه بهش بگم.
میخوام شما واسطه بشید و بهش بگید. آخه اونم مثل خود من، خیلی راحت باهام صحبت میکنه
و شوخی میکنه. روحیاتمون به هم میخوره. با هم بگو بخند داریم. از چشم هاش معلومه اونم
منو دوست داره؛ ولی من روم نمیشه این قضیه رو بهش بگم. میخواستم شما واسطه بشید و این
قضیه رو بهش بگید .»
حرفش تمام شد و سریع به بهانه اینکه کلاسش دیر شده از من خداحافظی کرد و رفت.
در را نبسته، همان پسری که دختر به خاطر او با من سر صحبت رو باز کرده بود وارد اتاق شد.
به خودم گفتم حتماً این هم به خاطر این دخترک آمده. چقدر خوب که خودش آمده و لازم هم
نیست من بخواهم نقش واسطه رو بازی کنم!

پسر، حرفش رو اینطور شروع کرد که:
«من در کلاسهایی که می رم، دختری چشم من رو بد جور گرفته، میخوام بهش درخواست ازدواج
بدم، ولی اصلاً روم نمیشه و نمیدونم چطوری بهش بگم! »
بهش گفتم اون دختر کیه؟ گفت: «خانم فلانی! »
چشم هام گرد شد! دختری رو معرفی کرد که در دانشکده به «مریم مقدس » معروف بود!!
گفتم: تو که اصلاً به این دختر نمیخوری! من باهاش چندتا کلاس داشتم؛ این دختر خیلی
سرسنگین و سر به زیره؛ بی زبونی و حیایی که اون داره من تا الان توی هیچ کدوم از دخترهای
این دانشکده ندیدم؛ ولی تو ماشاءالله روابط عمومیت بیسته! فکر میکنم خانم فلانی )همون
دختری که قبل از این پسر وارد اتاق شد و از من خواست واسطه میان او و این پسر شوم( بیشتر
مناسب شما باشه.

نگذاشت حرفم تمام شود و شروع کرد به پاسخ دادن:
«من از دخترهایی که خیلی راحت با نامحرم ارتباط برقرار میکنن بدم میاد. من دوست دارم زن
زندگی ام فقط مال خودم باشه. دوست دارم بگو بخند هاشو فقط با مرد زندگیش بکنه، زیبایی
هاش فقط مال مرد زندگیش باشه، همه درد و دل هاشو با مرد زندگیش بکنه. حالا شما به من
بگید با دختری که همین الان و قبل از ازدواج هیچی برای مرد آینده اش جا نذاشته من چطوری
میتونم باهاش زندگی کنم؟!

من همون دختر سر به زیر سرسنگینی رو میخوام که لبخندشو هیچ مردی ندیده؛ همون دختری
رو میخوام که میره ته کلاس میشینه و حواسش به جای اینکه به این باشه که کدوم پسر حرفی
میزنه تا جوابش رو بده، شیش دنگ به درسشه و نمراتش عالی! همون دختری که حجب و
حیاش
باعث شده هیچ مردی به خودش اجازه نده باهاش شوخی کنه و من هم به خاطر همین
مزاحم شما شدم؛ چون اونقدر با وقاره که اصلاً به خودم جرأت ندادم مستقیم درخواستم رو
بگم .

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

لحظه ای تامل ...!

یا علی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۳ ، ۲۰:۴۶
سعید قاسمی
چهارشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۳، ۰۹:۲۱ ب.ظ

حسین هنوز مظلوم است

.: الهم ارزقنی شفاعت الحسین الیوم ورود :.

امام حسین


.: لحظه ای تامل لطفا ...! :.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۳ ، ۲۱:۲۱
سعید قاسمی