♦ به نام خدا" ♦ برای دسترسی سریع تر به قسمت مورد نطر میتوانید از منوی بالا استفاده کنید ♦ لطفا با نظرات خود ما را در جهت رشد وبلاگ راهنمایی کنید ♦ یک صلوات هدیه به آقا امام زمان
در روایات آمده که شخصى از بنى اسرائیل بیشتر وقتها همراه
حضرت موسى (علیه السلام) بود، و احکام فقه و مسائل تورات را از ایشان فرا
مى گرفت و به دیگران مى رساند و تبلیغ دین مى کرد.
مدتى گذشت و حضرت موسى او را ندید، روزى جبرئیل نزد موسى بود که ناگاه میمونى از پیش ایشان گذشت ، جبرئیل گفت : آیا او را شناختى ؟
پیرى ، از مریدان خود پرسید: هیچ کارى و اثرى از شما سر زده است که سودى
براى دیگرى داشته باشد؟ یکى گفت : من امیر بودم . گدایى به در خانه من آمد.
چیزى خواست . من جامه خود و انگشتر ملوکانه به او دادم و او را بر تخت
شاهى نشاندم و خود به حلقه درویشان پیوستم . ♦ دیگرى گفت :
کافرى ، غلامى مسلمان داشت . غلام به دین و آیین خود سخت پایبند بود و
کافر، او را منعى نمى کرد . روزى سحرگاه ، غلام را گفت : طاس و اسباب حمام
را برگیر تا برویم . در راه به مسجدى رسیدند.
مى نویسند سلطانى بر سر سفره خود نشسته غذا مى خورد،
مرغىاز هوا آمد و میان
سفره نشست و آن مرغ بریان کرده که جلو سلطان گذاردهبودند برداشت و رفت، سلطان متغیر شد، با ارکان و لشکرش سوار شدند که
آن مرغرا صید و شکار کنند.
در زمان
عمر پسرى ادعا کرد من فرزند این زن هستم و زنانکار کرد و گفت: من او را نمیشناسم تا اینکه این پسر و این زن با
چهاربرادر آن پسر و چهل
شاهد نزد عمر آمدند زن اظهار کرد اى خلیفه این پسر مننیست، زیرا چند سال است شوهر من از دنیا رفته و شوهرى ندارم تا
فرزندى ازاو داشته باشم و این
پسر از من نیست و قصد دارد مرا بین اقوام رسوا کند،عمر به پسر گفت: تو چه میگویى؟