چهارده

چهارده

♦ به نام خدا"
♦ برای دسترسی سریع تر به قسمت مورد نطر میتوانید از منوی بالا استفاده کنید
♦ لطفا با نظرات خود ما را در جهت رشد وبلاگ راهنمایی کنید
♦ یک صلوات هدیه به آقا امام زمان

آخرین نظرات
  • ۲۶ فروردين ۹۵، ۱۴:۲۸ - علی
    عالی
  • ۲۶ فروردين ۹۵، ۱۴:۲۶ - علیطهماسبی
    عالی
  • ۴ آذر ۹۳، ۱۷:۵۹ - perspolis
    6
شنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۳، ۰۱:۴۴ ق.ظ

همان کس

کافرى ، غلامى مسلمان داشت . غلام به دین و آیین خود سخت پایبند بود و کافر، او را منعى نمى کرد . روزى سحرگاه ، غلام را گفت : طاس و اسباب حمام را برگیر تا برویم . در راه به مسجدى رسیدند.

غلام گفت :اى خواجه !اجازت مى فرمایى که به این مسجد داخل شوم و نماز بگزارم . خواجه گفت : برو؛ ولى چون نمازت را خواندى ، به سرعت باز گرد. من همین جا مى ایستم و تو را انتظار مى کشم .

نماز در مسجد پایان یافت . امام جماعت و همه نمازگزاران یک یک بیرون آمدند . اما خواجه هر چه مى گشت ، غلام خود را در میان آن ها نمى یافت . مدتى صبر کرد؛ پس بانگ زد که اى غلام بیرون آى . گفت : نمى گذارند که بیرون آیم . چون کار از حد گذشت . خواجه سر در مسجد کرد تا ببیند که کیست که غلامش را گرفته و نمى گذارد که بیرون آید . در مسجد، جز کفشى و سایه یک کس ، چیزى ندید . از همان جا فریاد زد: آخر کیست که نمى گذارد تو بیرون آیى . غلام گفت : همان کس که تو را نمى گذارد که به داخل آیى .

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۱/۱۶
سعید قاسمی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی