داستانى عجیب از تجرید روح
مرحوم آیت اللّه حاج شیخ
هاشم قلعه اى قزوینى از اساتید و علماى بزرگ و وارسته حوزه علمیه مشهد در حدود سى سال قبل
بود، یکى از اساتید (حضرت آیت اللّه خزعلى در درس تفسیر خود) جریان عجیبى در مورد
تجرید روح و جدائى موقت آن از بدن که براى آقاى شیخ هاشم رخ داده بود نقل مى کرد
که ما آن را در اینجا خاطرنشان مى سازیم :
♦مرحوم
شیخ هاشم گفت : مردى بود با علم تجرید روح ، آشنایى داشت ، من نزد او رفتم و از او خواستم روح مرا از بدن
تجرید کند، او پذیرفت ، هنگامى که آماده این موضوع شدم ، ناگاه
دیدم بدنم به گوشه اى افتاد و خودم از آن جدا شدم ، من گفتم خوبست از این آزادى استفاده کرده و به روستاى
خودمان (قلعه ) که اطراف قزوین است بروم ، ناگاه دیدم در
نزدیکى
روستا هستم .
در بیرون
روستا، در صحرا مردى را دیدم که به هنگام سحر، آب را از نهر دزدید و به سوى ملک خودش روانه ساخت ، طولى
نکشید دیدم ، صاحب آب آمد و هنگامى که از دزدى او آگاه گردید، عصبانى شد و با بیلى که در
دست داشت ، چنان بر سر دزد زد که او بر زمین افتاد و جان سپرد.
من
کاملاً ناظر این جریان بودم ، ولى او مرا نمى دید، سرانجام قاتل فرار کرد و جسد مقتول روى
زمین ماند.
زنان
روستا که براى بردن آب کنار نهر آمده بودند از جریان قتل آگاه شدند و وحشتزده ، این خبر را
به اهالى روستا رساندند، مردم روستا، دسته دسته به تماشا آمدند ولى از قاتل خبرى
نبود، از این رو حیران و سرگردان بودند که چه کنند، سرانجام بدن مقتول را به
گورستان برده و دفن کردند.
من به
خود آمدم که راستى طلوع آفتاب ، نزدیک است ، هنوز نماز نخوانده ام ، ناگهان دیدم در بدنم هستم و شخصى که روح مرا
آزاد کرده بود، به من گفت : حالت چطور است ؟ من آنچه را دیده بودم براى او نقل کردم و
تاریخ حادثه را دقى قاً ضبط نمودم .
دو ماه
از این جریان گذشت ، چند نفر از اهالى روستاى قلعه ، به مشهد آمدند و هنگامى که با من ملاقات کردند، من از حال
مقتول جویا شدم ، و بدون اینکه سخنى از قتل او بگویم ، پرسیدم حالش چطور است ؟
گفتند:
متأ سفانه دو ماه قبل او را کشته اند و جسد او در کنار نهر یافته شده ، ولى قاتل او شناخته نشده است .
هفت سال
از این جریان گذشت ، من سفرى به روستاى قلعه کردم تا بستگان و دوستان را از نزدیک ببینم .
مردم
دسته دسته به ملاقات من مى آمدند، تا اینکه شخص قاتل به مجلس آمد، هنگامى که مجلس
خلوت شد، او را به نزدیک خود دعوت کردم و گفتم : راستش را بگو بدانم قاتل فلانکس چه کسى
بود؟
او اظهار
بى اطلاعى کرد، گفتم پس آن بیل بلند کرد و با آن ، فلانى را کشت ، رنگ از صورتش پرید و فهمید که من از
این موضوع آگاه هستم ، ناچار جریان را براى من بیان کرد، گفتم : من مى دانستم ، ولى مى
خواستم به تو بگویم که باید بروى دیه خونبهاى او را به ورثه اش بپردازى و
یا از آنها بخواهى که تو را حلال کنند.
مرحوم آیت اللّه حاج شیخ
هاشم قلعه اى قزوینى از اساتید و علماى بزرگ و وارسته حوزه علمیه مشهد در حدود سى سال قبل
بود، یکى از اساتید (حضرت آیت اللّه خزعلى در درس تفسیر خود) جریان عجیبى در مورد
تجرید روح و جدائى موقت آن از بدن که براى آقاى شیخ هاشم رخ داده بود نقل مى کرد
که ما آن را در اینجا خاطرنشان مى سازیم :
♦مرحوم
شیخ هاشم گفت : مردى بود با علم تجرید روح ، آشنایى داشت ، من نزد او رفتم و از او خواستم روح مرا از بدن
تجرید کند، او پذیرفت ، هنگامى که آماده این موضوع شدم ، ناگاه
دیدم بدنم به گوشه اى افتاد و خودم از آن جدا شدم ، من گفتم خوبست از این آزادى استفاده کرده و به روستاى
خودمان (قلعه ) که اطراف قزوین است بروم ، ناگاه دیدم در
نزدیکى
روستا هستم .
در بیرون
روستا، در صحرا مردى را دیدم که به هنگام سحر، آب را از نهر دزدید و به سوى ملک خودش روانه ساخت ، طولى
نکشید دیدم ، صاحب آب آمد و هنگامى که از دزدى او آگاه گردید، عصبانى شد و با بیلى که در
دست داشت ، چنان بر سر دزد زد که او بر زمین افتاد و جان سپرد.
من
کاملاً ناظر این جریان بودم ، ولى او مرا نمى دید، سرانجام قاتل فرار کرد و جسد مقتول روى
زمین ماند.
زنان
روستا که براى بردن آب کنار نهر آمده بودند از جریان قتل آگاه شدند و وحشتزده ، این خبر را
به اهالى روستا رساندند، مردم روستا، دسته دسته به تماشا آمدند ولى از قاتل خبرى
نبود، از این رو حیران و سرگردان بودند که چه کنند، سرانجام بدن مقتول را به
گورستان برده و دفن کردند.
من به
خود آمدم که راستى طلوع آفتاب ، نزدیک است ، هنوز نماز نخوانده ام ، ناگهان دیدم در بدنم هستم و شخصى که روح مرا
آزاد کرده بود، به من گفت : حالت چطور است ؟ من آنچه را دیده بودم براى او نقل کردم و
تاریخ حادثه را دقى قاً ضبط نمودم .
دو ماه
از این جریان گذشت ، چند نفر از اهالى روستاى قلعه ، به مشهد آمدند و هنگامى که با من ملاقات کردند، من از حال
مقتول جویا شدم ، و بدون اینکه سخنى از قتل او بگویم ، پرسیدم حالش چطور است ؟
گفتند:
متأ سفانه دو ماه قبل او را کشته اند و جسد او در کنار نهر یافته شده ، ولى قاتل او شناخته نشده است .
هفت سال
از این جریان گذشت ، من سفرى به روستاى قلعه کردم تا بستگان و دوستان را از نزدیک ببینم .
مردم
دسته دسته به ملاقات من مى آمدند، تا اینکه شخص قاتل به مجلس آمد، هنگامى که مجلس
خلوت شد، او را به نزدیک خود دعوت کردم و گفتم : راستش را بگو بدانم قاتل فلانکس چه کسى
بود؟
او اظهار
بى اطلاعى کرد، گفتم پس آن بیل بلند کرد و با آن ، فلانى را کشت ، رنگ از صورتش پرید و فهمید که من از
این موضوع آگاه هستم ، ناچار جریان را براى من بیان کرد، گفتم : من مى دانستم ، ولى مى
خواستم به تو بگویم که باید بروى دیه خونبهاى او را به ورثه اش بپردازى و
یا از آنها بخواهى که تو را حلال کنند.