چهارده

چهارده

♦ به نام خدا"
♦ برای دسترسی سریع تر به قسمت مورد نطر میتوانید از منوی بالا استفاده کنید
♦ لطفا با نظرات خود ما را در جهت رشد وبلاگ راهنمایی کنید
♦ یک صلوات هدیه به آقا امام زمان

آخرین نظرات
  • ۲۶ فروردين ۹۵، ۱۴:۲۸ - علی
    عالی
  • ۲۶ فروردين ۹۵، ۱۴:۲۶ - علیطهماسبی
    عالی
  • ۴ آذر ۹۳، ۱۷:۵۹ - perspolis
    6
يكشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۴۵ ق.ظ

داستانى عجیب از تجرید روح

 مرحوم آیت اللّه حاج شیخ هاشم قلعه اى قزوینى از اساتید و علماى بزرگ و وارسته حوزه علمیه مشهد در حدود سى سال قبل بود، یکى از اساتید (حضرت آیت اللّه خزعلى در درس تفسیر خود) جریان عجیبى در مورد تجرید روح و جدائى موقت آن از بدن که براى آقاى شیخ هاشم رخ داده بود نقل مى کرد که ما آن را در اینجا خاطرنشان مى سازیم :
مرحوم شیخ هاشم گفت : مردى بود با علم تجرید روح ، آشنایى داشت ، من نزد او رفتم و از او خواستم روح مرا از بدن تجرید کند، او پذیرفت ، هنگامى که آماده این موضوع شدم ، ناگاه دیدم بدنم به گوشه اى افتاد و خودم از آن جدا شدم ، من گفتم خوبست از این آزادى استفاده کرده و به روستاى خودمان (قلعه ) که اطراف قزوین است بروم ، ناگاه دیدم در
نزدیکى روستا هستم .
در بیرون روستا، در صحرا مردى را دیدم که به هنگام سحر، آب را از نهر دزدید و به سوى ملک خودش روانه ساخت ، طولى نکشید دیدم ، صاحب آب آمد و هنگامى که از دزدى او آگاه گردید، عصبانى شد و با بیلى که در دست داشت ، چنان بر سر دزد زد که او بر زمین افتاد و جان سپرد.
من کاملاً ناظر این جریان بودم ، ولى او مرا نمى دید، سرانجام قاتل فرار کرد و جسد مقتول روى زمین ماند.
زنان روستا که براى بردن آب کنار نهر آمده بودند از جریان قتل آگاه شدند و وحشتزده ، این خبر را به اهالى روستا رساندند، مردم روستا، دسته دسته به تماشا آمدند ولى از قاتل خبرى نبود، از این رو حیران و سرگردان بودند که چه کنند، سرانجام بدن مقتول را به گورستان برده و دفن کردند.
من به خود آمدم که راستى طلوع آفتاب ، نزدیک است ، هنوز نماز نخوانده ام ، ناگهان دیدم در بدنم هستم و شخصى که روح مرا آزاد کرده بود، به من گفت : حالت چطور است ؟ من آنچه را دیده بودم براى او نقل کردم و تاریخ حادثه را دقى قاً ضبط نمودم .
دو ماه از این جریان گذشت ، چند نفر از اهالى روستاى قلعه ، به مشهد آمدند و هنگامى که با من ملاقات کردند، من از حال مقتول جویا شدم ، و بدون اینکه سخنى از قتل او بگویم ، پرسیدم حالش چطور است ؟
گفتند: متأ سفانه دو ماه قبل او را کشته اند و جسد او در کنار نهر یافته شده ، ولى قاتل او شناخته نشده است .
هفت سال از این جریان گذشت ، من سفرى به روستاى قلعه کردم تا بستگان و دوستان را از نزدیک ببینم .
مردم دسته دسته به ملاقات من مى آمدند، تا اینکه شخص قاتل به مجلس ‍ آمد، هنگامى که مجلس خلوت شد، او را به نزدیک خود دعوت کردم و گفتم : راستش را بگو بدانم قاتل فلانکس چه کسى بود؟
او اظهار بى اطلاعى کرد، گفتم پس آن بیل بلند کرد و با آن ، فلانى را کشت ، رنگ از صورتش پرید و فهمید که من از این موضوع آگاه هستم ، ناچار جریان را براى من بیان کرد، گفتم : من مى دانستم ، ولى مى خواستم به تو بگویم که باید بروى دیه خونبهاى  او را به ورثه اش بپردازى و یا از آنها بخواهى که تو را حلال کنند.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۳/۰۱/۱۷
سعید قاسمی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی